ایده‌ای برای نوشتن

دیروز نشستم پشت لپ‌تاپ که چیزی بنویسم؛ دیدم هیچ چیز برای نوشتن ندارم. به کتاب‌هایم نگاهی انداختم و چشمانم را بستم اما دیدم خیالم میلی به همراهی ندارد. حوصله نوشتن متن‌های جدی را هم نداشتم. دلم می‌خواست چیزی بنویسم که کودک درونم را سرشوق بیاورد؛ که شادی و کنجکاویِ درونم تحریک شود؛ اما چیزی نیافتم که نیافتم. شروع به راه رفتن کردم (عادتی که تمرکزم را بالا می‌برد). اندکی بعد مقابل دیواری که با گل پوشیده شده بود نشستم؛ یک گل خشکیده و دیگری سرسبز. گفتم نکند گل سبز او را ببیند و از غصه‌اش خشک شود. نکند گل سبز هم فکر خشکیدن به سرش بزند. خواستم گل خشک را از دیوار جدا کنم که یکباره رو به گل گفتم: نه عزیزکم من مراقبت هستم و یکی از برگ‌هایش را بوسیدم. تا به خودم آمدم دیدم دارم داستان زندگی گلِ خشک را برایش تعریف می‌کنم که روزی بسیار زیبا بوده، هدیه‌ای بوده که کسی را شاد کرده، چشمی را تر، هوایی را خوش و دستی را به دست دیگر گره زده و آغوشی را پر و…  گل به زبان آمد و گفت… و این چنین توانستم متنی بنویسم سرشار از تشبیه و استعاره و منی که به وجد آمده بود. این شد که شروع کردم به جانبخشی به تک تک وسایل خانه؛ به هر کدام از آن‌ها هر بار که دچار خشک طبعی می‌شوم، داستانی می‌دهم، حتا کشوی شکسته‌ای که هیچکس به آن اهمیتی نمی‌داد و آن گوشه داشت از تنهایی دق می‌کرد.

گاهی که دچار خشک‌طبعی می‌شویم و هیچ چیزِ دندانگیری برای نوشتن پیدا نمی‌کنیم، می‌توانیم از هر آنچه می‌بینیم و می‌شنویم، استفاده کنیم. رویارویایی با خودمان یکی دیگر از کارهای شگفت انگیزی است که می‌توانیم به ناشناخته‌های درون خود سفر کنیم؛ به قسمت‌هایی که همچو کشوی کمدِ شکسته سال‌ها در تنهایی و تاریکی به سر می‌برند. بخشی‌هایی که با کشف‌شان نگاهمان به زندگیِ پیش رویمان دگرگون می‌شود.

نوشتن مثل آبی است که می‌تواند جاری شود و درون هر چیزی نفوذ کند و حیاط ببخشد.

به اشتراک بگذارید

4 پاسخ

  1. نوشتن ما از زمان بچگی و با انشاء باید رشد می کرد اما مدرسه همیشه ذوق ادم رو از بین می برن.
    ممنون از متن زیباتون

  2. یه داستان نوشتید در مورد قاصدک خیلی قشنگه بر همین اساس نوشتید من خوندن اینجور داستان ها رو خیلی دوست دارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط