نوشته‌های من
داستان کوتاه

بن‌بست ما…

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم درختان در دو سوی حیاط زیر بار

ادامه مطلب »
نوشته‌های من

خودت باش.

امروز از خود آموختم که فرار از انجام کارهایم فقط یک دلیل دارد: «تظاهر». بی‌آنکه بدانم، وانمود می‌کردم کسی دیگرم. نوشتن برایم مشقت‌بار بود. هر

ادامه مطلب »
نوشته‌های من

ترست چه می‌گوید؟

ترس مانع انجام کاری می‌شود که می‌خواهی انجام دهی. ترس در گوشت چه زمزمه می‌کند؟ چه چیزی باعث می‌شود روی مبل لم بدهی و از

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

سکوت شب

در حالی که از میان مردم می‌گذشت و صدای خنده‌هایشان را می‌شنید، با خود فکر کرد: دردآور است کسی را بیش از خود دوست داشتن.

ادامه مطلب »
داستان کوتاه

قاصدك‌ها را باید پرواز داد.

پیش می‌رفت بدون پرواز. از کوچه‌ها می‌گذشت، از میان آدم‌ها که با سرعت از خیابان رد می‌شدند. می‌دویدند، می‌گریختند. باران بارید، چتری باز شد به

ادامه مطلب »
شعر

ردپا

در ازدحام کوچه تنهایم  می‌جویمت از ردپای احساسم کجا رفتی نهان گشتی  که پنهان گشته‌ای از من چرا بوی تنت جا مانده در دستم؟

ادامه مطلب »
شعر

عاشق

من با تو عاشق می‌شوم  رقصان کنان دل می‌دهم  با تو به دل جان می‌دهم  غرق تمنا می‌شوم  عاشق شوی فارغ شوی  با من تو

ادامه مطلب »
شعر

دل‌باخته

به پا می‌خیزم از خشم  به یاد درد آن زخم  چرا کندی؟ چرا بردی؟  دلی در سینه‌ام نیست  پر از هیچم پر از نیست تو

ادامه مطلب »