نوشته‌های من
شعر

هیاهو

هیاهو می‌شود در شهر  هیاهو می‌کنم برپا  ز دلتنگی ز درد و زجر و نیرنگ  کجاست آن عاشق جانسوز دلتنگ  همی گفتی بمیری روزی جز

ادامه مطلب »
شعر

آغوش

پنجره باز است به پهنای نگاهت  که دمی آیی و سرمست بگویی که فلونی تو کجایی؟ ای دریغا که دگر نیستی که خاموش بمانی  که

ادامه مطلب »